سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شکیبا پیروزى را از کف ندهد اگر چه روزگارانى بر او بگذرد . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

نویسندگان وبلاگ -گروهی
شاهنامه(0)
لینک دلخواه نویسنده

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :29
بازدید دیروز :3
کل بازدید :110961
تعداد کل یاداشته ها : 38
103/9/7
8:2 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
+ه[120]
یه آدم عصبی که همیشه فکر می کنه حق با اونه. خودش بدش از این خصایص میاد اما نمی دونه چرا همیشه اینجوریه. در ضمن من از بی محبتی و بی توجهی متنفرم که این خیلی واسم مشکل سازه، اما خب دیگه بالاخره بچه بدی هم نیستم. اگه خواستین لینک کنین منو به اسم *شهپری زاده زِ باران* لینک کنین. ممنون

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
تیر 1388[6] مرداد 1387[3]
پیوند دوستان
 
یا امیر المومنین روحی فداک پرسه زن بیتوته های خیال فرزانگان امیدوار هواداران بازی عصر پادشاهان ( Kings-Era.ir ) بندیر نهان خانه ی دل TOWER SIAH POOSH آخرین روز دنیا ♥هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب♥ ****شهرستان بجنورد**** سفیر دوستی تنهایی......!!!!!! .: شهر عشق :. تراوشات یک ذهن زیبا پاتوق دوستان رازهای موفقیت زندگی برادران شهید هاشمی S&N 0511 علمدار بصیر سایت حقوقی (قانون ایران) www.LawIran.ir دریا دلان (بسیج فرهنگیان مشهد) نهِ /دی / هشتاد و هشت دل سپرده به...... نوری چایی_بیجار سوادکوهی ریکا عطر حضور مینو دانلود کلام دل عاشقی شاید آن نقطه ی نورانی چشم گرگان بیابان است گل یا پوچ ؟ پایگاه اطلاعاتی و کاربردی شایگان محمد شادانی آبجی کوچیکه ღ ·▪●۩چار دیواری تنگ و تار&# دهاتی دکتر علی حاجی ستوده قلب خـــــــــــــــــاکی نوجوونی یه دختر تنها شاهد انا مجنون الحسین مهسا خانم آنتی ویروس دو رکعت بندگی مهدیار دات بسیجی پاسبان *حرم دل* شده ام شب همه شب محسن کر مـــــا نـــــــــــــــــــشاه دو روی ماه خدا را ببوس بیوه سیاه محمد امین -●(•▪●۩ دارو دسته ی برو بکس باحال باران ۞ دختر + پسر = جنگ جهانی سوم ۞ تقدیم به آرزوهای سرگردان همیشه دلتنگ از تو می نویسم دریا کویر ● باد صبا ● یادداشت های یک روحانی حدیث نفس روزگار رهایی کسب درآمد از اینترنت بیاتو خلوت من مصطفی نمازیان شاهنامه پرواز با پلاک ها ---مسافر 2008 جنوب--- خودارضایی دوست تو میتونی !! دانلود آهنگ ترانه موزیک سرگرمی عکس کلیپ اس ام اس خاطرات یه دختر زشت بهانه ایرانی تنها yahoo tools یه دوست ... زریبار دانلود ***سیاوش شبرو*** چـــــاوش ( اعتراضی که شاید به گوش برسد ) بی نوا دخترکی تنها افسر جوان جنگ نرم کسی از جنس دریا یوکده- شبکه اجتماعی محبوب داستانک شاعر پروانه ها علی قنبری راشنانی- عشقِ مسی

 

آدما خیلی با هم فرق دارن، خیلی.............

گریه‌آوریکی میاد یاد بگیره، یکی میاد یاد بده، یکی خلأشو پر کنه، یکی نیازشو بر طرف کنه، یکی به دنبال آرامشه، یکی از آرامش خسته هیجان پذیره، یکی میخنده، یکی باران اشکش سرازیره، یکی میخوابه خوابشو ببینه، یکی میخوابه نبینتش....

 

وقتی شب از بلندی به شهر نگاه میکنی، اون همه چراغ روشن میبینی فکر میکنی آدما تو این نورها شادن و دارن میخندن؛ اما من وقتی به اون چراغا نگاه میکنم درد دلم هزار برابر میشه، این چراغا به من میفهمونن دنیا تاریک و تیره است و آدما با این نورای دروغین میخوان روشنش کنن؛ اما من نور حقیقی رو میخوام، میخوام از این همه ظلم، از این همه جفا، از این همه غم راحت شیم. میخوام اونی که وعده ی اومدنشو دادن بیاد و همه دنیا رو روشن کنه و جایی رو بی نور نذاره که آدماش مجبور بشن دلشونو به این نورا خوش کنن. راستی من وقتی این انوارو میبینم به این فکر میکنم توی اون خونه هایی که این نورو ساطع میکنن چی داره میگذره؟

یه جایی خنده رو لب خوونواده ای هستو جایی دیگه خوونواده ای دارن با فقر دست و پنجه نرم میکنن و مامان به بچه کوچولوها میگه نگاه کنید روشنایی رو پس تاریکی وجود نداره اما اینو خودش به باور نپذیرفته.

جایی دیگه یکی واسه رهایی از فقر و فلاکت به فحشایی انسان سوز دست میزنه و هستیشو به حراج می ذاره و اونو به تاراج میبرن.

جایی دیگه ضیافته؛ ضیافتی شاد و غمگین. شاد چون داری به غم و ناراحتیت میخندی شاید این غمه بره وغمگین چون غم درونت این شادی ظاهری رو نمیپسنده ....

 با خودت میگی چقدر چراغ روشنه؛ دیگه تاریکی نیست اما واقعا دیگه تاریکی نیست؟

من میگم بیشتر تاریکی رو حس میکنی آخه وقتی یه تاریکی باشه و یه نور کاذب بیاد فقط چشمایی که به دیدن تاریکی عادت کرده رو امیدوار میکنه که تاریکی رفته اما فقط همون زمان و همون لحظه و همون مکان نور کاذب داره، تازه این روشنایی کم باعث میشه چشمت وسعت تاریکی رو ببینه و ببینه فقط اونجا روشنه و بقیه دنیا تیره است.

کی همه این مصنوعیا میرن و واقعیاشون میاد؟، کی همه کاذبا میرن و صادقا میاد؟، کی دروغا میرن و راستا میاد؟

اون آقا کی میاد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مگه نمیبینه تاب بعضیا از دست رفته؟ طاقتشون طاق شده، بزرگا کوچیکارو میبلعن، کوچیکا سلاحی ندارن، توانی ندارن، فکر میکنی اونم بیتاب ظهوره؟ آره به گمونم اونم این حسو داره.

دستور اصلی دست اون نیست...!!! حق زیبای ما کی امر خروج صادر میکنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

یعنی عالم از اینی که هست متغیر تر میشه، بیش از اینم میشه تحمل کرد، هولناک تر از اینم میاد وقایعی نا زیبا، دوست دارم ببینمش و درکنارش باشم اما نمیخوام اگه هستم جز اون زشت رویان و زشت سیرتا باشم.

الهی. الهی برسون اون روزی رو که همه جا زیبا، آدما زیبا، سیرتا زیبا و دلا زیباست .....

اون روزی که خستگی نیست؛ خستگی آدمی از آدمی، خستگی انسان از دیگری ها و همه چیز.

مهدی جونم بیا دیگه. میدونم میبینی ناله های شب و روز اونایی که ستم دیده ان، میدونم میفهمی درد آدمایی که بی پناهن..!! پس دیگه کی، دیگه چی باید بشه، دیگه کی میایی؟؟؟؟ اینا میگن نمیاد، اگه بیاد با اینهمه ظلم نمیتونه کاری کنه...!!!!

اما من میگم اینجوری نیست .... اون قادرِ و این قدرت رو از حق داره، اون رئوفِ اینو از جدش داره، صبورِ اینو از عمه اش داره، وفا و صفا و محبت میدونه اینو از عموش داره، شاید بعضی جاها قامت خمیده شه اینم از درد مادرش داره، با کوه کاه میخره اینو از حسین داره، هستی میده دل بگیره از آقام حسن داره اینو، آقام بهش جفا میکنن، غریب و گوشه نشینش میکنن مثل باباش رضا، عالِمِ عالَمه مثل جدش باقر و هزاران صفت زیبای دیگه که از پدرانش داره، آقام همه چی تمومه عالمه ...

یه نیم نگاهشو، یه نیم نگاهشو به عالم نمیدم البته اگه نظر بندازه و لایق باشم.

من میگم میاد و دنیا زیبا میشه، اُخری زیبا میشه و همه خوبا میمونن؛ چون بدا جایی تو عالم هستی ندارن حتی اگه اون بدِ من باشم.

میدونی چیه نمیگم دلم میسوزه واسش، چون اونی که به دلسوزی محتاجه منِ حقیرم، اما دلم کباب میشه که منو امثال من اینجوری داریم اونو غریب و غریبه میکنیم واسه خودمون. اینکه چه جور دلشو صد چاک میکنم اما بازم آقای نازنینم منو رها نمیکنه. آی آی خدا از چیم چه جوری بنالم؟ به مولا خودم از بدیم خسته ام. به خدا جونم قسم میخوام آتیش بگیرم از این همه پستی. آخه چقدر زخم دل بزنم. دیگه چی ازم مونده. اِی خدا جونم با چه رویی نگات کنم. خدا جون از این همه بیچارگی دیگه به کجا پناهنده شم، جز خودت از کی یاری بگیرم، جز خودت کی پناهم میده، جز خودت کی پریو قبول داره. خسته از این همه گناهم. آی خدا جونم دلم داره زیر خروارها گناه خاک میشه و شیطون میخواید همه چیزو ازم بگیره، جون مولام خودت به حال خودم رهام نکن که بیتو هیچم بیتو پوچم

دردم اینه عمریه اسم مومنو به دوش میکشم خودم به آقا خنجر میزنم. دردم اینه به دشمنش وصل میشم و از آقام حوائجمو میخوام. الهی این بی نون و نمکو همین الان نابود کن تا بیش از این دلشکنی نکرده. اون ظاهر نیست و حاضره، اما انگار بی ظهورش حضورش از دل و یادم رفته. جلوی چشم نازنینش این همه کثافت انجام میدم.

اصلاً حالیمم نیست آقا از درد به خودش میپیچه و شرم بخشش داره از حق واسه منِ نمک نشناس. به خودم میگم تا کی اینجوری باشی؟ آخرش چی؟ میخوام تا کجا بکشم این تنه سنگین از آلودگی های روزگارو؟

تو شهر و دیارم وقتی به خودمو آدماش نگاه میکنم شرمم میاد بگم دیار امام زمونیه. هیچ کدوم به یاد نداریمش همه از یاد بردیم حضورشو. دلم داره از همین میترکه که همه میدونیم هست و خودمونو به ندیدن میزنیم، تا قلبشو هزار تیکه کنیم. به مام میگن آدم

اینم بگم اگه اون زمون قد و قامت مادر مثل یاسشو بین در و دیوارِ جفا شکوندن اینو همه فهمیدن که کی نامردِ. اما الان چی؟ قامت آقام خمیده، کدوم مقصر نیستیم؟ کدوم نامرد نیستیم؟ این همه ما بی مرامی کنیم اون تنهایی بارشو به دوش بکشه. آی خدا از این همه درد کجا برم؟، سرمو رو کدوم شونه بذارم؟، به کدوم دیوار تکیه بدمو بنالم از نامردیام.

من شبو به صبح میرسونم با اوهام کثیفی که نشأت گرفته از کثافت کاریای روزمه. اما اون شب و روز از این عدم ظهورو عدم حضور تو قلبا اشک بریزه.

هر کدوم از ماها بهتر از هر کسِ دیگه ای میتونیم قضاوت کنیم چه غلطایی کردیم و سزامون چیه؛ اما همه پنهون میکنیم اینو، به گمونِمونم حق قادر و عادل و فاضل و آقای کریم و غصه دارمون نمیبینه اینارو. وای به منِ بی خردِ بیعقل.

با اینا همه کدوم رومون میشه بگیم بیا؟، اصلاً چه جور میشه با ناله و فریاد و حزن صدا کنیم بیا یوسف زهرا.

میگم دلم تنگِ دیدنش اما اونقدر پستم که حاضر نیستم چشمامو رو فرعیات و بی ارزشا ببندم تا تصویر دلربا و ناب اون تو چشام تجلی پیدا کنه. میگم میخوام باهاش باشم و در کنارم باشه اما اونقدر لذت در کنارم داشتن بی ارزشا جلوه پیدا کرده که دیگه جایی واسش نذاشتم بیاد.

 

حالا چه جور بگم از اینا همه خسته ام و بیا دیگه؟ آخه حتی دیگه ناله هامم خودم مقبول نیستم. شاید بگی چرا؟ آخه اینی که میبینی بار اول دومش نیست که میاد، روزی هزار بار رجوع داره و خروج.

وقتی به دور نمای زندگی و دلم نگاه میکنم میبینم به اندازه ی ارزنی ندارم جنسی تا با کوهی از لطفش بخره. با خودم میگم بیچاره که چی، حالا میخوای چیکار کنی؟ دیدی آخرش وصلِ به اون بود و همه ریسمونارو بریدی؟ دیدی همه رفتن و اون باید میموندو خودت بیرونش کردی؟ دیدی چی کردی، دل مهدی فاطمه رو شکوندی؛ سر بلند کردن پیش کش، حالا میخوای چه جور جلوی مادرش وایستی؟آهای پروانه میدونی در برابر همه باید جواب پس بدی؟

فردا اگه آقام محمد اون منبع رحمت اومد و گفت چی کردی واسه مهدی که رحمتم شاملت شه، اگه فاطمه دست به پهلو اومد و فقط اشک ریزون بهت فهموند نمیشه شفاعت کرد، اگه علی بیاد و با فرق شکافته حتی اون نیم نگاهم ازت بگیره و رو برگردونه چی، اگه حسن از درد مظلومیت به خودش پیچید و نالید چی میگی، اگه زینب جز آه حسرت واست نکشید چی، اگه حسین اشک ریز فقط واست تأسف خورد چی؟ حتی حسین که بنجولارو هم پذیراست اینطور بکنه دیگه تا آخرش بخون چقدر کارت خرابه، اگه عباسی که دستاش نمادی از ید اللهیه فقط از کمال ادب و وقار سر پایین بندازه و به حرمت حسین چیزی بت نگه و بره چی؟ اگه زین العابدین با تنی خسته ز غوغای زمون جز چشم دوختن به عبد گنه کاری مثل تو چیزی واست نداشت چی؟ با این وجود فکر میکنی عکس العمل بقیه چی باشه؟ به قول معروف چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است؟ اگه رضا با وجود غریبیِ خودش واسه غربت حضور مهدی تو قلبت نالید و زجه زد چی؟ و اگه خود آقام مهدی با چهره ای نگران از سرنوشتت بهت چشم دوخت چی؟ من میگم اون زمون کمه آب شدن و توی زمین رفتنت از شرم در برابرشون.

حتی دیگه روت نمیشه به آسمون بزرگ نگاه کنی، آخه گناهات هی بزرگتر میشن و میترسی به اون برسه و دیگه راه چاره ای نباشه؛ هی به خودت میگی مثل همیشه نگاه به آسمون کنم اما اینبار مثل همیشه نیست و خسته ای از وقاحتای پیشین تو گناه و رو کردن به اون آسمون یه رنگ.

یه چیزی میگه بابا نگاه کن اما با هر بار تکرار این جمله بیشتر و بیشتر سر در گریبانت فرو میبری.

خودتم فهمیدی اینبار دیگه مثل بارای پیش نیست و یه روز باید چشم و گوشتو باز کنی. اما بازم از رحمتش نا امید نمیشی و با پر رویی صد چندان رو میکنی به آسمون و به خودت میگی تا تو دنیایی فرصت چاره جویی هست. آخ آخ وقتی چشمت بهش میفته بی اختیار و از سر بی پناهی به دل آسمون میزنیو پناهنده میشی و چشمه ی اشکت دوباره جوششو آغاز میکنه. دستاتو بالا میاری و منتظری. میدونی چیه تو فکرت با خودت میگی هرجایی که بری و خرابه نشین و پوچ نشینم که بشی بازم مال خودشی و آخرش سر منشأ همه الطاف خودشه. میخوای به آسمون دل بدی و توش غرق شی، دل تیره ی تو میشه لکه ابرایی تو پهنه ی زیبا و خوش رنگ آسمون، با خودت میگی کاش میشد دلم مثلش اینهمه تمیز و یه رنگ بود، به یکباره آه از نهادت بلند میشه و چشمه ی اشکش با سوزشو جوششو خروش بیشتری شروع به تخلیه میکنه. میبینی آسمونِ زیبای حق هم میباره.

میشه این بارش رو، رو دو چیز بنا کرد: یا آسمونم به بی پناهیت دل میسوزونه و از بی کسی و حقارت به حالت گریه میکنه. یا اینکه بالاخره دلشو به دست آوردی و به آسمونش امر بارش کرده تا باهات همدرد بشه و شستشو بده دلتو از نفاق و کینه و هزار تا درد بی درمون دیگه.

حالا کدومه رو پر رنگتر میبینی؟ با خودت میگی اینکه حقیرم درسته، اما از رحمتش نا امید نمیشم، به پای فضل بی انتهای همیشگیش میذاری اینو. اون میباره و تو هی میگی ببار و ببار. آخه عقیده داری هر چی بباره کمه واسه این دل سیاه، حالا حالا ها به رحمتش احتیاجه واسه پاکی. قطرات مهر و فضل حق رو دستات ساکن میشن و سکوت میکنن. با تمامیتِ چشم دل و چشم ظاهر به نظارشون مینشینی و اشکای پر زِ التماستو به اونا نشون میدی. میبینی هرچی که میباره غنای دستای پر زِ آلودگیتو شامل نمیشه و اون کویر خشک دستات همه ی اون الطافو تو خودشون میبلعن و سهمی نمیذارن واسه اون رخِ چروکیده از غما و دردای روزگار. به همونا قانع میشی و دستای عطشناکتو به روی بیابون هزار بلا دیده ی روی خودت میکشی. با خودت میگی از هیچی که بهتره و بازم هزار بارِ دیگه تکرار میکنی این به امانت گرفتن ذرات آسمونی رو از دستت و کشیدنشون به روی صورتت. میبینی نبض خاموشِ زیر آوارهای گناهت شروع به جنبش میکنه و امیدی نو چهرتو در بر میگیره. اون حبابای کوچیک پر زِ لطفِ بارونو به روی چشمات میذاری تا بهشون بفهمونی آخرش و بهترش همینه و منعشون میکنی از باز کردنشون به روی غیر از این زیباییها.

 

میخوای وصل شی به اونگریه‌آور


88/4/30::: 10:11 ص
نظر()
  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ سلام. کلی دلم از دنیا گرفته.